وای باران باران...تو کجایی توی این گرمای تیرماه که بباری برما؟
مثلا روزه گرفتن رو آسونتر کنی...
شادی ببخشی...
از رکود در بیاری...
کاش باران می دونستی چقدر دوست داریم...
وای باران باران...تو کجایی توی این گرمای تیرماه که بباری برما؟
مثلا روزه گرفتن رو آسونتر کنی...
شادی ببخشی...
از رکود در بیاری...
کاش باران می دونستی چقدر دوست داریم...
دل آدم ...چه گرم می شود گاهی ساده... به یک دلخوشی کوچک...
به یک احوالپرسی ساده...
به یک دلداری کوتاه ...
به یک "تکان سر"...یعنی...تو را می فهمم...
... به یک گوش دادن خالی ...بدون داوری!
به یک همراهی شدن کوچک ...
به حتی یک همراهی کردن ممتد آرام ...
به یک پرسش :"روزگارت چگونه است ؟"
به یک دعوت کوچک به صرف یک فنجان قهوه !
... به یک وقت گذاشتن برای تو...
به شنیدن یک "من کنارت هستم "...
به یک هدیه ی بی مناسبت ...
به یک" دوستت دارم "بی دلیل ...
من همیشه از اول قصه های مادر بزرگ می ترسیدم
و آخر هم به واقعیت می پیوست…
یکی بــــود…یکی نــــــبود…!!!
تو جاده ای که انتهاش معلوم نیست
اگه همراهی داشته باشی که تنهات نذاره
بی انتها بودن جاده برات آرزو میشه
خطا از من است می دانم ...
בلـــَم گرفتــﮧ...
از همــﮧ ی بــی تفآوتــی هآ...
از همــﮧ فــَرآموشی هآ...
از هَمﮧ بــی اعتمــآدی هآ...
کــآش معلــمی بود و انشـ ـ ـــآیی مــی خوآســت...
"روزگــآر خوב رآ چگونــه مــی گــُذرآنید؟؟؟
صدای رود زیباست
ولی
آن چه کویر را از زنده می کند
وجود آرام اوست
نیازی به انتقام نیست،
فقط منتظر بمان،
آن ها که آزارت می دهند،
سرانجام به خود آسیب می زنند
و اگر بخت مدد کند،
خداوند اجازه می دهد تماشاگرشان باشی.
تعداد صفحات : 9