وقتی دستــان تو
در دستان من باشــد
دسـت را می بازم
حتی اگر تمام حکـــــم های دل
در دست مـن باشد ...
وقتی دستــان تو
در دستان من باشــد
دسـت را می بازم
حتی اگر تمام حکـــــم های دل
در دست مـن باشد ...
בم از بازی حکم میزنی!
בم از حکم בل☽♡☾میزنی!
پس به زبان “قمار” برایت میگویم!
قمار زندگی را به کسی باختم ڪﮧ “تک” “בل” را با “خشت” بریـב!
باخت ِ زیبایی بوב!
یاב گرفتم به בل ، “בل” نبندم!
یاב گرفتم از روی “בل” حکم نکنم!בل را بایـב بُــر زב جایش سنگ ریخت ڪﮧ با خشت تک بــُری نکننـב
هنوز هم كسی نمیداند:
چوپان قصه ها
دروغ میگفت تا...
.
تنهایی هایش بشكند
آی مردم
گرگ گوسفندهای مرا هم خورد
وای باران باران...تو کجایی توی این گرمای تیرماه که بباری برما؟
مثلا روزه گرفتن رو آسونتر کنی...
شادی ببخشی...
از رکود در بیاری...
کاش باران می دونستی چقدر دوست داریم...
دل آدم ...چه گرم می شود گاهی ساده... به یک دلخوشی کوچک...
به یک احوالپرسی ساده...
به یک دلداری کوتاه ...
به یک "تکان سر"...یعنی...تو را می فهمم...
... به یک گوش دادن خالی ...بدون داوری!
به یک همراهی شدن کوچک ...
به حتی یک همراهی کردن ممتد آرام ...
به یک پرسش :"روزگارت چگونه است ؟"
به یک دعوت کوچک به صرف یک فنجان قهوه !
... به یک وقت گذاشتن برای تو...
به شنیدن یک "من کنارت هستم "...
به یک هدیه ی بی مناسبت ...
به یک" دوستت دارم "بی دلیل ...
من همیشه از اول قصه های مادر بزرگ می ترسیدم
و آخر هم به واقعیت می پیوست…
یکی بــــود…یکی نــــــبود…!!!
تو جاده ای که انتهاش معلوم نیست
اگه همراهی داشته باشی که تنهات نذاره
بی انتها بودن جاده برات آرزو میشه
خطا از من است می دانم ...
בلـــَم گرفتــﮧ...
از همــﮧ ی بــی تفآوتــی هآ...
از همــﮧ فــَرآموشی هآ...
از هَمﮧ بــی اعتمــآدی هآ...
کــآش معلــمی بود و انشـ ـ ـــآیی مــی خوآســت...
"روزگــآر خوב رآ چگونــه مــی گــُذرآنید؟؟؟
صدای رود زیباست
ولی
آن چه کویر را از زنده می کند
وجود آرام اوست
نیازی به انتقام نیست،
فقط منتظر بمان،
آن ها که آزارت می دهند،
سرانجام به خود آسیب می زنند
و اگر بخت مدد کند،
خداوند اجازه می دهد تماشاگرشان باشی.
گــآهے دِلَـم مــیـخـوآد
یـِکـے اَزَم اِجـازِه بـِــخـوآد ؛
کِـه بـیـآد تـو تَـنهـآیـیـم ....
وَ مَــن اِجـازه نَـدَم !
وَ اون بــی تَـفـاوُت بــہ مُـــخــآلِـفَــتَـم
بـیـآد و آروم بَـغَـلَــم کُــنِـــہ و بـِـگـــہ :
مَــگِـــہ مَـن مُــردَم
کِــــہ تَـــنـــهـــآ بــِمـــونــے ... !!!
ڪَمــــے בور تَــ ـ ـر بآیســ ـ ــت ؛
مَــטּ בیوآنــــہ تَــ ـ ـر اَز آنــ ـ ـم . . .
ڪـــہ ؛
بــے هَـ ـ ـوآ בَر آغوشَــ ـ ـت نَگیـ ـ ـرم
دستم به آرزوهایم نمی رسد
این بار برای رسیدن به آرزوهایم یک صندلی زیر پایم می گذارم
شايد اين بار دستم به آرزوهايم برسد
حـال ایـن روزهـایِ مـن را ..
لـک لـکِ بـال شـکـسـتـه ای مـی فـهـد..
کـه در سـوزِ پـایـیـز ..
بـا چـشـم گـریـان کـوچ هـمـراهِـش را نـگـاه مـیـکـنـد..
چقدر خوشحال بود شیطان وقتی سیب را چیدم
گمان می کرد فریب داده است مرا !
نمی دانست تو پرسیده بودی:
مرا بیشتر دوست داری یا ماندن در بهشت را !!!
در نمـایشگـاه ِ سـَنگ هـآی قیمتـی
جـایِ دلـَت
خـالـی بـود ...
مے خواهـَم عـوض شَوم ..
چـرابایـَد دلتـَنگ باشـَم ؟؟
تـو بایـد دلتـَنگ شـَوے!
مے خـواهـَم آن سیـب سـُرخ بالـاے درخت بـاشم .. در دورتـَرین نـُقطـه
" دقـت کــُن "
رسیـدن بـه مـَن آسـان نیست ...
اگـر " همـَتش " را نـَدارے آسیب بـه درخـت نرسـان !!
بـه هَمـان سیـب هـاے کـرم خوردهی روی زمیـن قــــانــع باش :))
گاهـی آنقـدر دلـم از زندگـی سیرمیشـود
کـه میخـواهم تـاسقف آسمـان پرواز کنـم ...
و رویـش دراز بکشـم آرام و آسـوده ...
مثـل مـاهـی حوضمـان که چـند روزی است روی آب است ...
خــــدای حـــنان من،
ممنون که گذشتـی ،
از هــــــــــر آنچه که بین من و تـــــــــــــــو گذشت...
چشمت را نبند !
این چشم بندی های تو
جهانم را محو می کند...
اگر دري ميان ما بود
ميكوفتم
درهم ميكوفتم
رفتی
درست زمانی که
دوست داشتنت را اعتراف کردم
و هنوز مانده ام چرا همه معشوقها
میروند
به
راهی -
به امید کسی -
که شاید قرار نیست
اصلا باشد
سادگي را
من از خواب يک پرنده
در سايه پرنده اي ديگر آموختم
اندازه ی همين يکی دو سطر فرصت داريم
از تيررس نگاه اين فرشته ها که دور شويم
بهشت که نه
نيمکتی را به تو نشان خواهم داد
که مثل يک گناهِ تازه
وسوسه انگيز است...
جوابم را بده!
وقتی که رفتی
اگر گنجشک ها سراغت را گرفتند
چهبگویم؟
چه چيز در اين جهان ،
غريبانه تر از زني است
كه خودش را
و تنهايي اش را بغل ميكند
و مي پوسد
اما حاضر نيست ديگر كسي را دوست بدارد !!
خــوش بختــی یعــنی اینـــکــــه ♥ پــدرتــــ بـتـپـــــد
از تمـــــآمـ دلتنگـــــــــی هــــآ
از اشکــــــــ هــآ و شکـآیتـــ هــآ کـــه بگــذریـــمـ
بــآیـد اعـتــرآفـــ کــنــمـ مـــآدرمــکه میخنــدد خــوشبـختـــــــم
بـــــــــرای عــــــــاشقــــ❤ــــــ شــــــــــدنـــــــــ ....
نبایـــــــــد یک شخصیـــــــت متفاوت را دوســـــــــت داشـــــــت
بـــــــــــرای عاشــقـــــ❤ــــ شدنـــــــــــ ...
بایــــــد یک شخصیــتـــــــ عادی را متفـــــــاوت دوست داشتـــــــــ
مے گوینـد قِسمتـــ نیستـــ حِکمَتـــ استـــ
... خدایـا
مـَن معنیِ قِسمتـ و حِکمَتـــ را نمے دانمــ
امـا تـو معنےِ طاقَتــــ را مے دانـی ... مـَگــَر نــه ؟؟؟
شـنـیـده بـودم "پــــــا"، "قـَـلبِ دوم" اسـت . . .
خواهش میکنم
بی حوصلگی هایم را ببخش
بد اخلاقی هایم را فراموش کن
بی اعتناییهایم راجدی نگیر
درعوض من هم تورا می بخشم
که مسبب همه اینهایی
و
به چشمهایت بگو
نگاهم نکنند
بگو وقتی خیره ات می شوم
سرشان به کارخودشان گرم باشد
نه آن که فکرکنی خجالت می کشم ها
نه
حواسم نیست
عاشقت می شوم
تعداد صفحات : 2